کد مطلب:140557 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:105

بی حیایی های یزید پلید نسبت به اهل بیت
مرحوم شیخ در امالی از فاطمه خاتون دختر علی علیه السلام روایت می كند كه آن مخدره فرمود:

چون ما را در مجلس یزید پیش روی آن ملعون نشانیدند او بحال ما رقت كرده بنای ملاطفت و مهربانی گذارد پس از اینها مردی از اهل شام احمقانه بپای خواست و گفت یا امیرالمؤمنین هب لی هذه الجاریة و كنت جاریة و ضیئه و من آنروز زنی رشیده بودم باضوء از خواهش وی ترسیدم فارعبت و فزعت لرزیدم و ترسیدم كه یزید این كار را خواهد كرد فاخذت بثیاب اختی و هی اكبر منی و اعقل دامن خواهر خود را گرفتم زیرا از من بزرگتر بود و نیز كفایتش بیشتر خواهر رو كرد به آن شامی فرمود كذبت و الله و لعنت ما ذاك لك و لا له دروغ گفتی به خدا و ملعون شدی باین آرزو و برای تو ممكن نخواهد شد و یزید هم نمی تواند اینكار


را بكند

یزید از این سخن به غضب درآمده بخواهرم گفت بل كذبت و لعنت اگر بخواهم كنیزی بدهم می دهم چرا نمی توانم

خواهرم فرمود: لا و الله خدا قرار نداده كه بتوانی این كار درباره ی عترت اطهار بكنی مگر آنكه از دین و ملت ما بیرون رفته باشی.

باز یزید در غضب شد و بی حیائی را به انتها رساند و گفت: انما خرج من الدین ابوك و اخوك.

خواهرم فرمود: به دین برادر و پدر و جدم تو هدایت شده ای.

یزید گفت: كذبت یا عدو الله، ای دشمن خدا دروغ می گوئی.

چون دشنام داد خواهرم دید چاره ای ندارد فرمود امیر تشتم ظالما و تقهر سلطانا چه كنم امروز تو امیری ما اسیریم و دشنام می دهی و ظلم می كنی به سلطنت خود دانی یعنی مختاری هر چه می گوئی بگو فاطمه فرمود فكانه لعنه الله استحی فسكت فهمیدم كه یزید ملعون حیا كرد خجالت كشید ساكت شد باز شامی آغاز مطلب و اعاده خواهش نمود كه امیرالمؤمنین این جاریه را ببخش به من یزید بر وی آشفت و گفت اغرب وهب الله حتفا قاضیا گم شو دور شو خدا مرگ ناگهانت بدهد.

همین واقعه را شیخ مفید در ارشاد نقل می كند لیكن از فاطمه دختر امام حسین روایت می نماید و بجای اخذت بثیاب اختی و هی اكبر منی می فرماید و اخذت بثیاب عمتی و كانت تعلم ان ذلك لا تكون و مرحوم سید هم متابعت شیخ مفید نموده نسبت حكایت را به فاطمه بنت الحسین علیه السلام می دهد.

مرحوم سید در لهوف می نویسد:

فنظر رجل من اهل الشام الی فاطمة بنت الحسین علیه السلام فقال یا امیرالمؤمنین هب لی هذه الجاریة یكی از اهل شام نظر بسوی فاطمه بنت امام حسین علیه السلام نمود و


گفت ای امیر این جاریه را به من ببخش فاطمه رو كرد به عمه اش و گفت یا عمتاه اوتمت و استخدم یتیمی مرا بس نبود مرا به كنیزی طلب می كند علیا مكرمه فرمود نور دیده این فاسق همچو كرامتی ندارد كه بتواند این خواهش را بكند آن مرد شامی پرسید مگر این جاریه كیست؟

یزید گفت این فاطمه دختر امام حسین علیه السلام و او زینب دختر علی بن ابیطالب می باشد.

شامی گفت همان حسین علیه السلام پسر فاطمه دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله است؟

یزید گفت آری.

شامی گفت لعنك الله یا یزید تقتل عترة نبیك و تسبی ذریته خدا تو را لعنت كند ای یزید عترت پیغمبر خود را می كشی و ذریه او را اسیر می كنی و الله ما توهمت الا انهم سبی الروم بخدا من هرگز گمان نمی بردم اینها اولاد رسول و ذراری فاطمه ی بتول باشند می گفتم اسیران روم و فرنگند.

یزید گفت: تو را هم به ایشان ملحق می كنم، پس صدا زد جلاد بیا و گردن این شخص را بزن جلاد گردن آن عاقبت بخیر را زد.